یک فنجان شعر "حامد عسکری"
دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۸ ق.ظ
این شعر عالی بود حال دلم رو خوب کرد ...
رفت و غزلم چشم براهش نگران شد
دلشوره ما بود دلارام جهان شد
در اول اسایشمان سقف فروریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گل کهنه ماکاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
انگاه همان زخم همان کوره کوچک
شد قله یک اه مسیرفوران شد
باما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم که چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت ودلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید زلیخا که جوان شد
جان را به تمنای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب اورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه،دوسه تا عطر،گل سر
رفت وهمه دلخوشی ام یک چمدان شد
باهرکه نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان«وای به حال دگران»شد
حامدعسگری
۹۹/۰۷/۲۸