rubika.ir/it27_ir rubika.ir/it27_ir :)')">

گرافیک

پوستر بروشور بنر با کیفیت بالا

گرافیک

پوستر بروشور بنر با کیفیت بالا

logo

۸۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

شهید حسن طهرانی مقدم
برای دیدن در طرح در سایز اصلی و دیدن بقیه طرح ها اینجا را کلیک کنید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۳۸
مصطفی چ

شهادت هزینه دارد هزینه اش از خود گذشتی و ایثار است .

شهادت مزد آدم زرنگ هاست .

شهادت را به منتظران واقعی میدهند ...

27 آبان ماه شهادت شهید مهدی زین الدین بود یادش گرامی ...

شهید مهدی زین ادلین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۶ ، ۰۰:۵۳
مصطفی چ

 

 

 
حجم: 3.32 مگابایت
 
مدت زمان: 1 دقیقه 15 ثانیه 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۹:۲۰
مصطفی چ

جوانی خدمت امام جواد علیه السلام رسید و عرض کرد:
 حالم خوب نیست،ازمردم خسته شدم،تهمت،غیبت و… چه کنم؟
بریده ام،نفسم در این بلاد بالا نمی آید امام جواد علیه السلام فرمود:
به سمت حسین فرار کن

به سوی حسین فرار کن


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۸:۱۱
مصطفی چ

اگر اربعین میرید مارم دعا کنید یاعلی ...

به یاد_شهدا

به یاد شهیدان گمنام

به یاد شهیدان چمران،باکری،زین الدین،حججی،کاظمی،آوینی،خرازی،احمدی روشن،طهرانی مقدم،

و هر شهیدی که در ذهنتان آمد بسم الله 


ما سال پیش با رفقا هر 10 عمود یا هر 5 تا عمود با هم می ایستادیم و نام یک شهید رو میبردیم و بعد به نیابت اون شهید پیاده میرفتیم (میخواستیم زرنگ بازی دربیاریم اکثر شهدا اون دنیا هوامونو داشته باشن)



راستی امام زمان (عج) را یادتان نرود 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۶ ، ۱۷:۳۶
مصطفی چ
همان طور که خیلی قبلا قبلا ها (الکی مثلا ما از قدیمیای وبلاگیم ) گفتیم

عزت هزینه دارد ...


هزینه اش خون شهیدان است
دانشمندان شهید ...
شهدای هسته ای ...
شهدای گمنام...
شهدای 8 سال دفاع مقدس...
شهدای ترور دهه 60
شهدای مدافع حرم
و ...

و این راه ادامه دارد و تاریخ مینویسد برایمان که عزت هزینه دارد و ما مردمانی هستیم که بر عهد خود خواهیم ماند انشالله ...

با تفکر و با برنامه ریزی حرکت کنیم حتما و قطعا پیروزیم انشالله ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۳
مصطفی چ




خود عباس ماجرای فارغ‌التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر می‌کرد.

او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم.از سؤال‌های ژنرال برمی‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.

به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم. ان‌شاالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می‌دهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از ژنرال معذرت‌خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟

گفتم: عبادت می‌کردم.

گفت: بیشتر توضیح بده.

گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه‌روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.

ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است. لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام‌آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۹
مصطفی چ