rubika.ir/it27_ir rubika.ir/it27_ir :)')">

گرافیک

پوستر بروشور بنر با کیفیت بالا

گرافیک

پوستر بروشور بنر با کیفیت بالا

logo

سرتیپ علی اکبر فناخسرو در محل معراج دو فرزند شهیدش در دوکوهه و در حال سخنرانی آسمانی شد.

خدا رحمتشون کنه فاتحه ای قرائت کنیم 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۱:۲۳
مصطفی چ
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۲۱:۲۰
مصطفی چ

ای خدای شهدا،

 ای خدای حسین، 

ای خدای فاطمة زهرا(س)، 

بندگی خود را عطا بفرما 

و در راه خودت شهیدم کن،

ای خدا یا رب العالمین. 


بخشی از وصیتنامه شهید حاج احمد کاظمی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۸
مصطفی چ

سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.




از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.
با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها!

ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد.

وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم.

بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟

جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۷ ، ۱۹:۰۶
مصطفی چ



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۷ ، ۱۵:۱۱
مصطفی چ

دیروز ازهرچه بود گذشتیم

 امروزازهر چه بودیم گذشتیم

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز

 دیروزدنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود

 جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بومی دهد

 آنجا بر درب اتاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست

 الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید

 الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم

 بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم

آزادمان کن تا اسیرنگردیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۷ ، ۱۴:۵۷
مصطفی چ

اگر غِفلت، نهان در سنگِ خارآ می‌کند ما را
جوان‌مَردَست دردِ عشق؛ 
پیدا می‌کند ما را ..
منبع : کانال شرح صدر (لینک تو پیوندا هست)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۷ ، ۱۴:۳۸
مصطفی چ