rubika.ir/it27_ir rubika.ir/it27_ir :)')">

گرافیک

پوستر بروشور بنر با کیفیت بالا

گرافیک

پوستر بروشور بنر با کیفیت بالا

logo


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۲۶
مصطفی چ

دلم یک بغل کربلا میخواهد ... 

یاحسین ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۸
مصطفی چ
همان طور که خیلی قبلا قبلا ها (الکی مثلا ما از قدیمیای وبلاگیم ) گفتیم

عزت هزینه دارد ...


هزینه اش خون شهیدان است
دانشمندان شهید ...
شهدای هسته ای ...
شهدای گمنام...
شهدای 8 سال دفاع مقدس...
شهدای ترور دهه 60
شهدای مدافع حرم
و ...

و این راه ادامه دارد و تاریخ مینویسد برایمان که عزت هزینه دارد و ما مردمانی هستیم که بر عهد خود خواهیم ماند انشالله ...

با تفکر و با برنامه ریزی حرکت کنیم حتما و قطعا پیروزیم انشالله ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۳
مصطفی چ

خدایش رحمتش کند خدایش بیامرزد.

عجیبن چقدر عجیبن این قشر به اصطلاح روشنفکر و بی طرف !


دکتر بود نخبه بود ایرانی بود آمریکا هم تحصیل کرده بود ولی نمیدونم چیکار کرده که امروز اسمش که میاد یه عده یه جوری میشن ...


شاید چون نمیخواسته بیطرف باشه شاید چون مخالف شاه و مخالف کشورهای غاصب و جنایتکار بوده امروز تو کشور خودش نامش گمنام ...


چرا درون دلهای دانشجوهای ما چرا درون اساتید ما بین این عزیزان فاصله هست...


چرا کسی دلش نمیخواد با اونا اشنا بشه


جنگه


جنگه


جنگ نرمه ...


#شهید_حسن_باقری
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران

#شهید_مهندس_مهدی_باکری

و اینان انقدر زیاد هستند که یک پست یک وبلاگ جا نمیشوند ...

فاتحه ای بخوانیم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۶
مصطفی چ

التماس دعا


0001

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۳
مصطفی چ

نماز یکشنبه های ماه ذی القعده

🌺 در روز یکشنبه ماه ذی القعده نمازی با فضیلت بسیار از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت است که مجملش آن است: 👇👇👇

🌸 هر که آن را بجا آورد توبه اش مقبول و گناهش آمرزیده شود و خصماء او در روز قیامت از او راضی شوند و با ایمان بمیرد و دینش گرفته نشود و قبرش گشاده و نورانی گردد و والدینش ازاو راضی گردند و مغفرت شامل حال والدین او و ذریّه او گردد و توسعه رزق پیدا کند و ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند و به آسانی جان او بیرون شود.

و کیفیّت آن چنان است :

🌿 روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد

🌿 چهار رکعت نماز گذارد (دو تا دو رکعتی) در هر رکعت حمد یک مرتبه و قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ سه مرتبه و هر کدام از مُعَوَّذَتَیْن یک مرتبه

🌿 پس استغفار کند هفتاد مرتبه

🌿 و ختم کند استغفار را به لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلیِّ الْعَظیمِ،

🌿 و این دعا را بخواند: یا عَزیزُ یا غَفّارُ،اغْفِرْ لی ذُنُوبی وَ ذُنُوبَ جَمیعِ المُؤمِنینَ وَالْمُؤمِناتِ فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُالذُّنُوبَ اِلاّ اَنْتَ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۵۲
مصطفی چ




خود عباس ماجرای فارغ‌التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر می‌کرد.

او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم.از سؤال‌های ژنرال برمی‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.

به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم. ان‌شاالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می‌دهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از ژنرال معذرت‌خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟

گفتم: عبادت می‌کردم.

گفت: بیشتر توضیح بده.

گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه‌روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.

ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است. لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام‌آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۹
مصطفی چ