خاطره از شهدا {اخلاص و فداکاری}
دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۱۲ ق.ظ
هنگام دیدن آموزش در بندرعباس، در یکی از ساختمانهای نیروی هوایی ارتش به سر
میبریم. حدود 170 نفر آنجا استقرار داشتند. برای همین به سرعت سرویسهای بهداشتی
کثیف میشد؛ اما صبح که از خواب برمیخاستیم، سرویسها تمیز بود؛ از تمیزی برق
میزد. هیچ کس نمیدانست آنها را چه کسی نظافت میکند. اواسط دوره، «قباد
شمسالدینی» ـ پیرمردی 67 ساله ـ که در آن سن و سال همراه ما شنا یاد گرفته بود،
نزد من آمد و با چشمانی گریان گفت: حاج احمد دارد من را میکشد.
با تعجب پرسیدم:
چرا؟ اشک ریزان گفت: همیشه میخواستم بدانم چه کسی دستشوییها را میشوید. یک شب
بیدار ماندم و کشیک دادم. وقتی صدای آب از دستشویی شنیدم، آهسته به طرف صدا رفتم.
چشمم به حاج احمد افتاد. جارو و شیلنگ به دست داشت و در حال نظافت بود. سعی کردم
جارو و شیلنگ را از او بگیرم؛ ولی به من گفت که چرا بیدار ماندهام و بعد قول گرفت
که آن موضوع را به کسی بازگو نکنم. گفتم: پس چرا به من گفتی؟ گفت: این راز داشت مرا
میکشت
شهید احمد شول
۹۶/۱۱/۳۰